♥♥محرم نامه♥♥سال۹۸:)
:))))))))))))))))) سلام دوستان ببخشید این چند روز پست نزاشتم درباره محرم:> سرم شلوغ بود😊 شنبه۹۸/۶/۱۶:شنبه بامامان جونو دختر دایی بزرگه رفتیم زینبیه😊اول من چادر سرم انداخته بودم گفتم حتما دختر خالم و کیمیا جون میندازه رفتیم زینبیه ولی دختر خالم ننداخته بود گفتم عیبی نداره حتما کیمیا جون انداخته:))بامامان و دختر داییم شامو خوردیم رفتیم دسته ببینیم اونجا همه رو دیدم دختر دایی مو دیدم عروسمون دیدم با دخمل خوشملش باران جوونمممم جیگرم منو با چادر دید نشناخت 😅😅💗 داشتیم برمیگشتیم که کیمیا جونو دیدم دیدم اونم چادر ننداخته کفری شدم من همونجا درش آوردم آخه سختم بود ازقبل دوسه باری درآوردم 😂😂😂 بعد کیمیا به شوخی گفت ...