𝗕𝗮𝗵𝗮𝗿𝗲𝗕𝗮𝗵𝗮𝗿𝗲، تا این لحظه: 17 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
𝗠𝘆 𝘄𝗲𝗯𝗹𝗼𝗴𝗠𝘆 𝘄𝗲𝗯𝗹𝗼𝗴، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
𝗘𝗫𝗢.𝗟𝗘𝗫𝗢.𝗟، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

|خاطرات دختر تابستانی|

𝙇𝙞𝙫𝙞𝙣𝙜 𝙬𝙞𝙩𝙝𝙤𝙪𝙩 𝙥𝙖𝙨𝙨𝙞𝙤𝙣 𝙞𝙨 𝙡𝙞𝙠𝙚 𝙗𝙚𝙞𝙣𝙜 𝙙𝙚𝙖𝙙

💙روزای اول مدرسه💙

سلام بچه ها خوبین؟ بعد چند روز اومدم آخرین پستمو بزارم و برم😉🙂 اولین روز مدرسه: صبح با آبجی گلی و بابا جان به سمت مدرسه راه افتایم صب مامان جونی منو از زیر قرآن رد کرد 😘😘😘 رسیدم مدرسه معاونمون خانوم امینی که ابان ماه قراره از پیش ما بره گفت به بهاره ی ماهم که اومد من:درحال خندیدن😅 گفت بدو دوتا صندلی بردار برو آقای آتش زر به همه ۲ داد به من ۳ تا😲 من همینجوری موندم😲😲 رفتیم داخل مدرسه دوستم ملی و دیدن گفتم ملیییی گفت بهارهههه پریدم بغلش ازم خیلی قدش بلنده راحت میشه پرید بغلش من قدم متوسطه😐 بعدش دوست جونیم ریحان(ریحانه اولی)و دیدم گفتم ریحانن گفت بهاره باز پریدم بغلش بعدش رفتم داخل کلاس و کیفمو گذاشتم او...
4 مهر 1398

💜💙لوازم مدرسه پارت۲💙💜

سلاممم بچه ها خوبین؟ معلومه دیگه خوبین شایدم بعضیا نه چون مدارس داره شروع میشه😆😅😂 من که خیلی خوشحالم حالا بریم سراغ عکسها😊🤗😍👇👇👇 وااای بلاخره کیفممو گرفتم قرار بود ارم گروه مورد علاقم روش باشه ولی تموم کرده بودن کیفه رو😐 ولی عب نداره این کیفم کم از اون کیفا ندارع😂😂 پیکسل هایی که برای مدرسم خریدم😋😊 قراره برم بگیرم باز😂😂 اینا دفترچه و دفتر زبانم هست😍😍 بین اونهمه دفترچه بلاخره عشقمو پیدا کردم واقعا برای پیدا کردن دفترچه ام زحمت زیادی کشیدم😄😍😘 اونم مداد ساده ام و راپیت آبیمه نمیدونم چرا همش امسال چیزای آبی گرفتم😶😃😆 😎😍اینام جورابای مورد ع...
29 شهريور 1398

💖💜آخرین جلسه کلاس زبان💜💖

آه بلاخره کلاسمون تموم شد🤗😊 ایولللل❤💖💖💗💜 دیگه تموم شد ولی تو چن هفته ی دیگه شروع میشهه😭😒 خب تو کلاس هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد امین که گفت چرا هدفونتو نیاوردی(اسم دوستم امینه اس بهش میگم امین خخخ)من گفتم تو ماشینه😁 گف اههه واقعا که😒😐 من:😂😂😂 بعدش امینه گوشی آورده بود چن تا سلفی گرفتیم منو صابر (صابره اونیکی دوستم)کیمی(کیمیا🤗)و تینا که اصن ازش خوشم نمیاد چجوری صابر و امین باهاش دوستن نمدونم والاا کلن خیلی خوش گذشت با فرشته و ماریه و دورناو آیدا و صبا نشستیم حرف زدیم صابره و امینه و تینا انور بودن آخر کلاس آقای شیخی اوند گفت از ساعت ۱ نصف شب تا یه هفته فرصت دارین امتحان بدیم اگه خراب کنین یب...
16 شهريور 1398

💖💖لوازم مدرسم💖💖

سلام بچه ها منم بالاخره لوازم تحریرم و کفشمامو گرفتم البته چند تا چیز دیگه مونده بعدا میگرم بریم سراغ عکس ها:)   این کلاسور و دفترمه این دوتا رو گرفتم آخه معلوم نیس چی بگیرم بعدا اول سال میگن😁   این جامدادی و خودکارا و مدادو پاکنمه به علاوه عینکمو پیکسل هام جامدادی و از کندوان گرفتم به عنوان سوغاتی مامی گفت برا امسالت اینم عینکمه💖 با پیکسل هام از قبل داشتمشون قراره سفارش بدم باز بگیرم😁😍 اونیکی پیکسلم پسره آیدوله ولی آیدول مورد علاقم نیست ولی به عنوان فن دوسش دارم اونیکی ماه تولدمه❤😁   این کفشمه دوس داشتم قرمزشو بگیرم ولی سیاه شو داشت ...
14 شهريور 1398

...بوی ماه مهر...

      بلاخره مهر کم کم میاد و من از بیکاری در میام امسال سال جدیدی و آغاز میکنم امسال به کلاس هشتم میرم  خیلییی زود گذشت انگار همین دیروز بوده که با فرم جدید پا به مدرسه جدید میزاشتم دلم برای روز های کلاس هفتمم تنگ شده دلم میخواد باز تو اون روزا باشم کاشکی کاشکی اونروزا برگردن 😢 ولی برنمیگردن ولی با شروع سال جدید میتونیم حال و هوای همون روزا کلاس هفتمو داشته باشیم و خوشحال باشیم 😍   مدرسه واقعا خوبه نمیدونم شماها چرا ازش بدتون میاد(البته بعضیا)من لحظه شماری میکنم تا باز شدن مدرسه 25 روز مانده تا به شروع مدرسهههه:))))))))) منم وسطای سال از مدرسه بدم میاد ولی ا...
6 شهريور 1398

___school____مدرسه____♡

  خب خب بلاخره ۱ شهریور شدو پست ماهم کمتر شد شاید بعد از خیلی کم پست بزارم دیگه باید خودمون عادت بدیم که تو مدرسه اینا دستمون نباشن😆😆 نمیدونم الان وقت خالی گیر اوردم الان پست بزارم:*) وااای دلم برا دوس تنگ شده زنگ میزنم بهشون میگن بهاره دلم پقدر برات تنگ شده من هی میگمMe too:((( دلم برای شیطونی کردن تو مدرسه و خبرچینی کردن بچه به معاونا رو (البته بعضی ها که کار بد میکنن میگیما ما اونجوری نیستیم) دلم برای بوی کتابا تنگ شده دلم برا کتابخونمون تنگ شده که اونجا کار میکردیم و خوش میگذروندیم تولد میگرفتیم بازی میکردیم تو حیاط رو زمین میشینمو حرف میزنیم و کرانچی میخوریم😁😁...
1 شهريور 1398
1038 21 10 ادامه مطلب

ガ━━Σاردو تایم با بچه های باشگاهガ━━Σ

خب خب بعد مدت ها باز ما به سرمون زد پست بزاریم ما به اتفاق دوستای گل والیبال رفتیم جنگل و حال کردیم انقدعه ما خوش شانس بودیم که بارونم گرفت رفتیم زیربارون قدم زدیم بعدش رفتیم (قبل اینکه بارون بگیره)رفتیم تو چشمه اب بازی خوبیش این بود فقط ما بودیم روسریو جورابارو شلوار را رو تا زده رفتیم تو آب اولش من نمیخواستم خیس بشم خوشم نمیومد با دوستم داشتیم تو اب راه میرفتیم تو اب که خیلی حال داشتیم برمیگشتیم که بریم بیرون اون زهرا خانم که بیش از اندازعه خوشه عین و بچه ها روم اب ریخت منم جوری دعواش کردم همه موندن خب بگذریم ما غذا نیاوردیم اخه مامی جون دودل بود برم آخه میگفتن سیله آخرش هیچ هوا آفتا...
18 مرداد 1398