sea:)..دریا
دلم می لرزد.یادم نمی آید اولین بار کی بود،اما میدانی؟خیلی وقت هست این حس رادارم.
وقتی ماهی ها در دل من می رقصند،دلفین ها به بالا و پایین می جهند،جلبک ها و مرجان ها همدیگر را نوازش می کنند چگونه میتوانم آرام بگیرم؟
این لرزش لبریز از آرامش است.چرا که تمام این موجودات دوست داشتنی،در سکوتی عمیق قلب منرا به تپش در می آورند.به من معنا می دهند.
نمی دانید چقدر آن نهنگ غول پیکرم را دوست دارم:)که هر صبح از من احوال می پرسد یا آن کودکانی که در لب ساحلم،محبت و دوستی را با آواز خواندشان در خاطرم تداعی می کنند..
گاهی اگر چیزی بیگانه درونم حس کنم،دل و معده ام می پیچد بهم و دیگر نمیشود کاریش کرد.
طوفانی میشوم آن هم از بد نوعش، خیلی هارا میکشم به اعماقم، کشتی های جورواجور،آدم ها جورواجور و...
اما دلم می خواهد بدانید این کار را دوست ندارم مجبور میشوم. بخاطر باد ، باران، معده بهم ریخته ام..
گفتم معده،آنقدر آشغال هایتان را نریزید در معدهء بیچارهء من دیگر!مگر من چه گناهی کرده ام که این همه غم و معده درد را باید تحمل کنم.
سنگینی می کند خب. موجودات مردهء داخل معده ام را میگویم.مگر دریا بدون ماهی رقصان و جلبک های نوازش گر معنا دارد؟
اصلا خدارا چه دیدید؟یک روز صبح بیدار میشوید و میبینید ناپدید شدم،نماندم.
از کلافگی بیش از حد،به خودم و آسمان پیچیده ام و خشک شدم.:(
#کپی_ممنوع
بهاریـی 13 سال و 3 ماه و 16 روز سن دارد😍😘